پارت یازده

زمان ارسال : ۲۳۸ روز پیش

معین دستش را از زیر چانه‌اش برداشت و با دقت نگاهشان کرد. آن مرد بلند قد که پیراهن و شلوار مشکی پوشیده بود مدام سعی می‌کرد جلوی ورود آن یکی را بگیرد. چشمانش را ریز کرد تا از آن فاصله بتواند جزئیات چهره‌ی او را ببیند. سخت بود؛ اما بالاخره توانست برادر ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید